شناخت درمانی

شناخت درمانی

شناخت درمانی

یکی از متدوال ترین و موثرترین درمان ها در روانشناسی، شناخت درمانی یا حتی شناخت-رفتار درمانی است.

در این نوع از درمان فرض بر آن می رود که این نحوه برداشت افراد از حوادث و افکار افراد هست که باعث بروز برخی مشکلات روحی و روانی می شود.

به عبارتی دیگر اگر ما دچار اضطراب و خشم و افسردگی هستیم به دلیل افکار اغراق آمیزی است که در ذهن خود می پرورانیم.

بنابراین اساس و پایه شناخت درمانی بر مفهوم افکارناسازگارانه و نگرشها و فرضهای اشتباه بنا شده است.

به این افکار و نگرشهای اشتباه خطای شناختی می گویند.

در واقع کار یک شناخت درمانگر به مراجع خود این است که به او کمک کند

افکار اشتباه و خطاهای شناختی خودش نسبت به پدیده های بیرونی را بازبینی و اصلاح نماید.

زیرا افکار تاثیر مهمی بر روی بهزیستی هیجانی و روانشناختی دارند.

درمانگران شناختی چه می کنند؟

آنها مراجعان را درگیر تفکر علمی و منطقی می کنند،

به این ترتیب که از بیماران می خواهند تا پیش فرضهایی را که منجر به ایجاد حالتهای افسردگی و اضطراب در آنها می شود بررسی کنند.

به علاوه، درمانگران شناختی به مراجعان کمک می کنند

تا اعتبار جملات را با استفاده از روش جمع آوری شواهد مغایر با جملات، مورد وارسی قرار دهند.

از طرفی کاری که آنها انجام می دهند این است که

معانی مفاهیم یا حتی بی معنی بودن مفاهیم مهم و برجسته ای که افراد افسرده و مضطرب، خود را به خاطر آنها سرزنش می کنند را مورد بررسی و آزمون قرار دهند.

مراجعان در افکار خود دنبال چه هستند؟

مراجعانی که از اضطراب و نگرانی رنج می برند دنبال قطعیت هستند!

در حالی که قطعیتی وجود ندارد.

همه چیز نسبی است.

اما شواهد می تواند اطمینان بخش باشد.

پرسش درمانگران این است که چرا پذیرفتن عدم قطعیت برای شما دشوار است؟

ما درمانگران متوجه شده ایم که مراجعانِ اضطرابی، قطعیت را به عنوان بخشی از نیاز به کنترل مطلق می بینند

و بر این باور هستند که بدون وجود قطعیت، فاجعه ای رخ خواهد داد.

در حالی که چنین نیست!

اساسا مشکل کجاست؟

فراموش نکنیم که در اولین سطح از مشکلات مراجعان، آنها درگیر افکار خودآیند هستند.

افکاری که خودانگیخته هستند، معتبر به نظر می رسند و با رفتارهای مساله ساز و هیجانهای آشفته کننده همراهند.

افکار خودآیند می توانند درست یا غلط باشند.

برخی از افکار خودآیند

ذهن خوانی

در ذهن خوانی شما فرض را بر این می گذارید که می دانید آدمها چه فکر می کنند بی آنکه شواهد کافی درباره افکارشان داشته باشید.

مثلا: او فکر می کند من یک بازنده ام

شخصی سازی

به خاطر حوادث ناخوشایند منفی، تقصیر زیادی را به صورت غیر منصفانه به خود نسبت می دهید.

و به این موضوع توجه نمی کنید که دیگران باعث اتفاقات خاص می شوند. مثلا: ازدواجم به بن بست رسید، چون من شکست خوردم…

پیش گویی

آینده را پیشگویی می کنید.

پیشگویی می کنید که اوضاع بدتر می شود یا خطری در پیش است.

مثلا: این شغل را به دست نخواهم آورد.

فاجعه سازی

شما بر این باورید که آنچه اتفاق افتاده است یا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناک و غیر قابل تحمل خواهد بود که شما نمی توانید آن را تحمل کنید.

مثلا:  اگر در امتحان رد بشوم، غیر قابل تحمل است.

کمی خودمانی حرف بزنم!

این توصیه من مشاور به شماست: از همین دیروز تا الان هزاران فکر از سر شما گذشته است

برخی از آنها خوشایند و برخی ناخوشایند، به نظرتون الان همه این فکرها کجا رفتند!؟

پس افکار می آیند و می روند

فقط شما هستید که باور می کنی و جدی می گیری

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *